درنا

 خانه
ابراز عشق ....
ارسال شده در 3 آذر 1397 توسط درنا در عبرت گیری

 

ابراز عشق ….

 

یک روز معلم از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید: آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند :با “بخشیدن"عشقشان را معنا می کنند ،برخی دادن گل و هدیه و حرف های دل نشین را راه بیان عشق عنوان 

کردند و شماری هم با هم بودن در تحمل رنج و سختی ها ولذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق معرفی کردند.

در آن بین پسری بر خواست و پیش از این که شیوه دلخواه را برای ابراز عشق بیان کند داستانی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند آن ها وقتی به بالای تپه رفتند درجا میخ

کوب شدند . یک ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آن ها خیره شده بود شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار

نبود.   رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر گرسنه نمی توانستند کوچک ترین حرکتی انجام دهند . ببر آرام به طرف آنها حرکت کرد

در همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت و رفت ؛ بلا فاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد

صدای زجه مرد بلند شد و به گوش زن جوان رسید….ببر رفت وزن زنده ماند.

داستان که به اینجا رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد .

در آن لحظه پسرک از هم کلاسی های خود پرسید: آیا می دانید آن مرد در لحظه ی آخر زندگی خود چه فریاد زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسر خود معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !

آن پسر جواب داد : نه آخرین حرف مرد این بود که “عزیزم تو بهترین مونسم بودی از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه

عاشقت بود."      در حالی که قطره های اشک بلورین پسر از چشمانش جاری بود ادامه داد:

همه زیست شناسان می دانند که ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام دهد یا فرار کند .

پدر من در آن لحظه وحشتناک با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و  او را نجات داد این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان

عشقش به مادرم و من بود.

ابراز عشق ببر زیست شناسان عش معلم نظر دهید »
کمی بیشتر دقت کنیم....
ارسال شده در 3 آذر 1397 توسط درنا در دقت و طنز

کارمند تازه وارد….

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی در آمد. در اولین روز کاری خود با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد : یک فنجان قهوه برای من بیاورید .صدایی از آن طرف تلفن پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟

کارمند تازه وارد گفت :نه!                صدای آن طرف گفت :من مدیر اجرایی شرکت هستم احمق!!

بعد از مکث کوتاهی مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو می دانی با کی حرف می زنی بیچاره؟

مدیر اجرایی گفت: نه!             کارمند تازه وارد گفت: “چه خوب “و سریع گوشی را گذاشت!!!

انیمیشن بچه رئیس شرکت چندملیتی مدیر کارمند کافه تریا نظر دهید »
بگو چه می بینی؟
ارسال شده در 3 آذر 1397 توسط درنا در دقت و طنز

 

بگو چه می بینی؟

شرلوک هلمز کار آگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند .نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .

 واتسون را بیدار کرد و گفت :  نگاهی به بالا بیانداز و بگو چه می بینی ؟

واتسون گفت : میلیون ها ستاره.              هولمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟             واتسون گفت :  از لحاظ روحانی نتیجه می گیریم خداوند بزرگ است و 

ما چه قدر در این دنیا حقیریم و ازلحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم زهره در برج مشتری است پس باید اول تابستان باشد واز لحاظ فیزیکی نتیجه می گیریم که

مریخ در محاذات قطب است پس ساعت باید 3 نیمه شب باشد .

هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون تو احمقی بیش نیستی نتیجه اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند…..!!!!!

خدا. پروردگار. الله دزد روحانی شب شرلوک هلمز صحرا مشتری معاون هلمز چادر نظر دهید »
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟...
ارسال شده در 3 آذر 1397 توسط درنا در اشعار

 


 

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟کودک

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران

گردش یک روز دیرین…

پس چه شد دیگر کجا رفت؟

.

.

.

خاطرات خوب و شیرین…

در پس آن کوی بنبست

در دل تو آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز…

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته بر باد…

باز باران،باز باران

می خورد بر بام خانه

بی بهانه،بی ترانه

شاید هم گم کرده خانه…

باز باران

بی ترانه

بی هوای عاشقانه

بی نوای عارفانه

در سکوتی ظالمانه

خسته از مکر زمانه

غافل از حتی رفاقت

حاله ای از عشق و نفرت

اشکهایی طبق عادت

قطره های بی طراوت

دیدن مرگ صداقت

روی دوش آدمیت… 

میخورد بر بام خانه…

باران ترانه خانه درنا سکوت ظلم کودک 1 نظر »
اهل کا شانم....
ارسال شده در 30 آبان 1397 توسط درنا در اخلاقی, اشعار

 

صدای پای آب

نثار شب‌های خاموش مادرم!

 

 

اهل كاشانم

روزگارم بد نیست.

 

تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.

مادری دارم، بهتر از برگ درخت.

دوستانی‌، بهتر از آب روان.

 

و خدایی كه در این نزدیكی است:

لای این شب بوها، پای آن كاج بلند.

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.

 

من مسلمانم.

قبله ام یك گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می‌خوانم

كه اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته سرو

من نمازم را پی «تكبیره الاحرام» علف می‌خوانم،

پی «قد قامت» موج.

 

كعبه‌ام بر لب آب

كعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست.

كعبه‌ام مثل نسیم، می‌رود باغ به باغ، می‌رود شهر به شهر.

«حجر الاسود» من روشنی باغچه است.

 

اهل كاشانم.

پیشه ام نقاشی است:

گاه گاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما

تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود.

 

چه خیالی، چه خیالی، … می‌دانم

پرده ام بی جان است


خوب می‌دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.

 

 

اهل كاشانم.

نسبم شاید برسد

به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاك «سیلك».

نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.

 

 

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف،

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،

پدرم پشت زمان‌ها مرده است.

پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،

مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.

پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند.


مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟

من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟

 

پدرم نقاشی می‌كرد.

تار هم می‌ساخت، تار هم می‌زد.

خط خوبی هم داشت.

.

.

.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،

پرشی دارد اندازه عشق.

 

زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه‌ عادت از یاد من و تو برود.

 

 

زندگی جذبه دستی است که می‌چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.

زندگی، بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه‌ شب‌پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

 

زندگی سوت قطار است که در خواب پلی می‌پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا،

لمس تنهایی «ماه»،

فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر.

 

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ده‌شاهی در جوی خیابان است

 

زندگی «مجذور» آینه است

زندگی گل به «توان» ابدیت،

زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،

زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس‌هاست.

 

.

.

.

 

کار مانیست شناسایی «راز» گل سرخ

کار ما شاید این است

 

که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.

 

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح‌ها وقتی خورشید، در می‌آید متولد بشویم

هیجان‌ها را پرواز دهیم

روی ادرک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی»

 

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

 

نام را باز ستانیم از ابر،

از چنار، از پشه، از تابستان.

 

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

 

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم

 

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

 

کاشان، قریه چنار، تابستان 1343

آب درنا روزگار شعرنو،سهراب سپهری شعرهای عاشقانه کاشان نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 17

آخرین مطالب

  • مضرات شلوار جین .....
  • فیلم های هری پاتر مملو از نمادها
  • توابین شک کردند
  • جنگ نرم
  • درآن لحظه که امیدی به بهبود اوضاع نداشتی
  • دل من يه روز به دريا زد و رفت پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
  • طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟
  • وقتی فرانسویان
  • امام رضا
  • دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار

آخرین نظرات

  • زكي زاده  
    • مائده
    در دوست عجب امنیت خوبی ست....
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در خدایا من گناه دارم اگر تو مرا بیامرزی تو آقا هستی....
  • مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل  
    • مدرسه علمیه حضرت فاطمه الزّهراء سلام الله علیها شهرستان آمل
    در باید معجزه نازل بشود...
  • سونیا سجادی  
    • انارستـان
    در روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟...
  • زكي زاده  
    • مائده
    در یک شب مرا صدا کن .....
  • زكي زاده  
    • مائده
    در اولین زائران....
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در گفت ای دیوانه لیلایت منم...
  • صهباء در گریه های امپراطور.....
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در شلخته ترین رزمنده ها......
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در دوره ی ارزانی است.....
  • زكي زاده  
    • مائده
    در پیام شهدای غواص.....
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

درنا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • ازدواج
  • اشعار
  • امام حسین
  • امام رضا
  • امام زمان
  • امام علی(ع)
  • امیدواری
  • تدریس
  • تلاش
  • حضرت زینب
  • حواست باشه
  • دخترونه
  • دشمن شناسی
  • دعا
  • دقت و طنز
  • دلتنگی
  • سیاسی
  • شلوار جین
  • عبرت گیری
  • مادر
  • معجزه
  • معجزه
  • نقد فیلم
  • پدر
  • پیام شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان