صدای پای آب
نثار شبهای خاموش مادرم!
اهل كاشانم
روزگارم بد نیست.
تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی كه در این نزدیكی است:
لای این شب بوها، پای آن كاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم
كه اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی «تكبیره الاحرام» علف میخوانم،
پی «قد قامت» موج.
كعبهام بر لب آب
كعبهام زیر اقاقیهاست.
كعبهام مثل نسیم، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر.
«حجر الاسود» من روشنی باغچه است.
اهل كاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی، چه خیالی، … میدانم
پرده ام بی جان است
خوب میدانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.
اهل كاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاك «سیلك».
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمانها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میكرد.
تار هم میساخت، تار هم میزد.
خط خوبی هم داشت.
.
.
.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که میچیند
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شبپره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطار است که در خواب پلی میپیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کرهای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست.
.
.
.
کار مانیست شناسایی «راز» گل سرخ
کار ما شاید این است
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبحها وقتی خورشید، در میآید متولد بشویم
هیجانها را پرواز دهیم
روی ادرک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی»
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
کاشان، قریه چنار، تابستان 1343
آخرین نظرات