روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟...
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟کودک
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین…
پس چه شد دیگر کجا رفت؟
.
.
.
خاطرات خوب و شیرین…
در پس آن کوی بنبست
در دل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز…
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد…
باز باران،باز باران
می خورد بر بام خانه
بی بهانه،بی ترانه
شاید هم گم کرده خانه…
باز باران
بی ترانه
بی هوای عاشقانه
بی نوای عارفانه
در سکوتی ظالمانه
خسته از مکر زمانه
غافل از حتی رفاقت
حاله ای از عشق و نفرت
اشکهایی طبق عادت
قطره های بی طراوت
دیدن مرگ صداقت
روی دوش آدمیت…
میخورد بر بام خانه…