فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش ابریشمین به دخمه برآمد پس از چند روز که بر وی بگرید به زاری و سوز چو پوسیده دیدش حریرین کفن به فکرت چنین گفت با خویشتن من از کرم برکنده بودم به زور بکندند از او باز کرمان گور دو بیتم جگر کرد روزی کباب که میگفت… بیشتر »
کلید واژه: "شعر عاشقانه"
عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم كه چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و هر كس كه در این خشكی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز… بیشتر »
بالای ساختمان چندطبقه….. دخترکی گیسو پریشان که جاده زندگی را تا این پرتگاه ادامه داده اما آفرین به او که قلم به دستان لرزانش می گیرد و قبل از سقوط جاده درست زندگی را برای دختران و پسران می نویسد . واین گونه اشک می نویسد : الان که دارم به جهنم… بیشتر »
آخرین نظرات