بالای ساختمان چندطبقه…..
دخترکی گیسو پریشان که جاده زندگی را تا این پرتگاه ادامه داده اما آفرین به او که قلم به دستان لرزانش می گیرد و قبل از سقوط جاده درست زندگی را برای دختران و پسران می نویسد .
واین گونه اشک می نویسد : الان که دارم به جهنم سقوط می کنم آرزوی بهشت خانواده ام را دارم……
این را دخترک فراری نوشت …….ولی تو خیال نکن که بهشتش از تو بهتر بود ……چه بهشتی ….؟؟؟
می گوید خانواده ام این بود….. یک خانه ی قدیمی …مادرم را اژدهای طلاق بلعیده بود ……نه کسی نه کاری فقط یک پدر داشتم که قبل از فرار برج زهرمارم بود معتادی که دیدنش کفاره ی گناهانم بود وبودنش مایه ی سرشکستگی ….گوشه ای افتاده بود و توان مگس پراندن نداشت……. بد خلق و بد سیرت و بد صورت
اما الان که من بالای تخته ی شیرجه خودکشی هستم به گرداب هلاکت نظرم عوض شده
کاش می شد به بهشت خانواده ام برگردم ….همان خانه ای که اگر رونق نداشت اما آشیانه ام بود….. کاش بودم و خودم غبارش را می گرفتم و رونقش می دادم ……مادرم اگر نبود اما فرصت مادر شدن بود……… پدرم اگر زمین خورده ی هوس هایش بود اما همان پدر معتاد زوار در رفته سایه ی امنی بالای سرم بود ……..و بهانه ای برای مهربانی با پدر وبا خدا کاش برای خداهم که بود به پدرم محبت می کردم وبه خودم ……
آخرین نظرات