من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم......
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم وکوس انا الحق بزدم هم چو منصور خریدار سر دارشدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب وروز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد وریا کندم و بر تن کردم خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که ازپند خود آزارم داد از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده بیدارشدم
امام خمینی (ره)
آخرین نظرات