دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
پاشنه ي کفش فرارو ور کشيد
آستينِ همّتو بالا زد و رفت
حيووني ، تازگي آدم شده بود
به سرش هواي حوّا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ي فرداها رو تا زد و رفت
هواي تازه دلش مي خواست ولي
آخرش توي غبارا زد و رفت
دنبال کليد خوشبختي مي گشت
قفلي هم به روي قفلا زد و رفت
زنده ها خيلي براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
آخرین نظرات