ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
موضوع: "اشعار"
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو… من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مولانا
آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا»به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا…در گلو شکست
قیصرامین پور
سرا پا اگر سرد و پژمرده ای …..ولی دل به پا ییز نسپرده ای…..
چو گلدان خالی لب پنجره……پر از خاطرات ترک خرده ای…….
اگر داغ دل بود ما دیده ایم ……..اگر خون دل بود ما خورده ایم…….
اگر دل دلیل است آورده ایم……. اگر داغ شرم است ما بر ده ایم……
اگر دشنه ی دشمنان گردنی ……..اگر خنجر دوستان برده ای ……
گواهی بخواهید اینک گواه….. همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر…. از این دست عمر ی به سر برده ایم
زنده یاد قیصر امین پور
بود آیا که در میکده ها بگشا یند گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته به مفتاح دعابگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغ بچگان زلف دو تا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا که چه زنار ززیرش به دعا بگشایند
حافظ
آخرین نظرات