درنا

 خانه
بخواب آخریــن آرزوی دلم
ارسال شده در 4 دی 1397 توسط درنا در اخلاقی

 

 

 

بخواب آخریــن آرزوی دلم

بخواب نازنینم عزیزم گلم

بخواب مرحـــم زخم بــی تابیـم

بخواب ماه من غرق بی خوابیم


به رویای پــروانه راهــم بده

تو چشمای نازت پناهم بده

نگــات میــکنم کنــار قدیــم

 

تو سهــم دل بی قرار منی

 

دلم تنــگ و تلــــخ و دلواپســـم

تو هر جا که باشی به تو می رسم

جنونی که هر شب تو قلب منه

با حسرت یه عمره صدات میزنه 

نظر دهید »
دعای خیر پدر
ارسال شده در 1 دی 1397 توسط درنا در پدر

مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟

ابراز عشق درنا ماشین مدل بالا مراسم فارغ التحصيلي پدر نظر دهید »
فرق عشق و ازدواج؟
ارسال شده در 1 دی 1397 توسط درنا در ازدواج

 

 

 

فرق عشق و ازدواج:
روزی جوانی از پیری فرزانه پرسید فرق میان عشق و ازدواج چیست؟

به من کمک کنید تا فرق میان این دو را بفهمم. آن پیر فرزانه در جواب جوان گفت: «در صورتی که می‌خواهی فرق میان آن دو را بدانی لازم است کاری را که من به تو می‌گویم انجام دهی».

سپس از جوان خواست تا داخل گندم‌زاری شود و بزرگترین خوشه آن گندم‌زار را برایش بیاورد، آن جوان پذیرفت و به راه افتاد بعد از پیدا کردن یک گندم‌زار زیبا وارد آن شد و تمام حواس خود را جمع کرد تا خوشه‌ای بزرگ را همراه خود برای آن پیر ببرد.

ورود به گندم زار:
بعد از ورود جوان به گندم زار آن جوان هربار که تصمیم می‌گرفت خوشه‌ای را بچیند می‌دید باز خوشه‌ای بزرگتر چند قدم جلوتر توجهش را جلب می‌کند.  این کار را بارها تکرار کرد و پیدا کردن آن خوشه چنان مشغولش کرد که وقتی به خود آمد دید که از گندم‌زار خارج شده است بدون آنکه بتواند خوشه‌ای بچیند. بنابراین، با دست خالی به نزد پیر فرزانه بازگشت و ماجرا را برایش تعریف کرد و دلیل اینکه نتوانسته است خوشه‌ای با خود بیاورد را بیان کرد.

 

ورود به جنگل:
آن پیر فرزانه با لبخندی زیبا بر لبانش دلایل جوان را پذیرفت. سپس به او گفت: این بار وارد جنگل شو و بزرگترین درخت جنگل را برایم بیاور.

جوان همانند بار پیشین به راه افتاد و وارد جنگل شد و بعد از مدتی با دیدن درخت بزرگ و تنومندی تصمیم گرفت آن را قطع کند و با خود به نزد آن پیر فرزانه ببرد. وقتی به نزد آن پیر بازگشت و با خود درخت بسیار بزرگی همراه داشت و از این بابت بسیارخوشحال و راضی بود.  سپس آن پیر فرزانه از او پرسید: آیا این درخت بزرگترین درخت جنگل بود؟

 

جوان پاسخ داد خیر اما این بزرگترین درختی بود که دیدم و به محض دیدن آن را قطع کردم و به نزد شما آوردم. آن پیر فرزانه پرسید دلیل این تصمیم چه بود؟ جوان پاسخ داد ترسیدم همانند گندم‌زار نتوانم چیزی با خود بیاورم و دستم خالی بماند.

 

فرق عشق با ازدواج:
آن پیر گفت فرق میان عشق و ازدواج همانند چیدن بزرگترین خوشه گندم در گندم‌زاری وسیع با قطع یک درخت بزرگ در جنگل است. با این تفاوت که هرچند تلاشت بر این بود تا بزرگترین خوشه گندم را بچینی و با خود بیاوری ولی هرچقدر پیش رفتی دیدی که خوشه‌ای بزرگتر آن سوتر هست و این همان عشق است. عشق همان خاصیتی است که هراندازه بزرگترش را انتخاب کنی باز عشق بزرگتری وجود دارد و عالم عشق پایان ناپذیر است. اما ازدواج همانند قطع درخت در جنگل است که تو بعد از دیدن اولین درخت بزرگ آن را قطع کردی و با خود آوردی از ترس اینکه مبادا دستانت خالی بماند این همان ازدواج است.

ازدواج درخت درنا کلبه جنگلی گالری تصاویر عشق شیرین گندم نظر دهید »
مداد
ارسال شده در 1 دی 1397 توسط درنا در عبرت گیری

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .

صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .

صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .

صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .

#پسرهای_شهر دخترانه درنا مداد پدربزرگ نظر دهید »
قیمت معجزه....
ارسال شده در 1 دی 1397 توسط درنا در معجزه

 

وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!

دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟

داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟

مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟

دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!

بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.

پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟

دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .

خدا. پروردگار. الله درنا سارا قیمت معجزه متن عاشقانه برای عشقم نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 17

آخرین مطالب

  • مضرات شلوار جین .....
  • فیلم های هری پاتر مملو از نمادها
  • توابین شک کردند
  • جنگ نرم
  • درآن لحظه که امیدی به بهبود اوضاع نداشتی
  • دل من يه روز به دريا زد و رفت پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
  • طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟
  • وقتی فرانسویان
  • امام رضا
  • دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار

آخرین نظرات

  • زكي زاده  
    • مائده
    در دوست عجب امنیت خوبی ست....
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در خدایا من گناه دارم اگر تو مرا بیامرزی تو آقا هستی....
  • مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل  
    • مدرسه علمیه حضرت فاطمه الزّهراء سلام الله علیها شهرستان آمل
    در باید معجزه نازل بشود...
  • سونیا سجادی  
    • انارستـان
    در روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟...
  • زكي زاده  
    • مائده
    در یک شب مرا صدا کن .....
  • زكي زاده  
    • مائده
    در اولین زائران....
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در گفت ای دیوانه لیلایت منم...
  • صهباء در گریه های امپراطور.....
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در شلخته ترین رزمنده ها......
  • Mim.Es  
    • قدم‌های عاشـ ـقی
    • کویرم تشنه باران
    در دوره ی ارزانی است.....
  • زكي زاده  
    • مائده
    در پیام شهدای غواص.....
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

درنا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • ازدواج
  • اشعار
  • امام حسین
  • امام رضا
  • امام زمان
  • امام علی(ع)
  • امیدواری
  • تدریس
  • تلاش
  • حضرت زینب
  • حواست باشه
  • دخترونه
  • دشمن شناسی
  • دعا
  • دقت و طنز
  • دلتنگی
  • سیاسی
  • شلوار جین
  • عبرت گیری
  • مادر
  • معجزه
  • معجزه
  • نقد فیلم
  • پدر
  • پیام شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان